نیم ساعت پیش ،خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلند سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد ،آواز که خواند تازه فهمیدم ،پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !حسین پناهی
پدر جان
تو به من آموختی که ساده زیستن زیبا است و من پنداشتم ساده نوشتن هم همچون ساده زیستن زیباست. این بهانه ای شد که بگویم بی نهایت دوستت دارم.
و صد افسوس که پدرانی در بین ما نیستند.روحشان شاد و قرین رحمت باد
با احترام -مدیر فعلی وبلاگ