یکی بود یکی نبود!
عاشقش بودم عاشقم
نبود
وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود
حالا می فهمم که چرا اول قصه
ها میگن؛ یکی بود یکی نبود!
یکی بود یکی نبود. این داستان زندگی
ماست.
همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود ...
برایم مبهم است که چرا
در اذهان شرقی مان "با هم بودن و با هم ساختن" نمی گنجد؟
و برای بودن یکی، باید
دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود، که یکی بود،
دیگری هم بود ... همه با هم بودند.
و ما اسیر این قصه کهن، برای بودن یکی،
یکی را نیست می کنیم.
از دارایی، از آبرو، از هستی. انگار که بودنمان وابسته
به نبودن دیگریست.
انگار که هیچ کس نمیداند، جز ما. و هیچ کس نمی فهمد جز
ما.
و خلاصه کلام اینکه : آنکس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد، حتی
برای زیستن.
و متاسفانه این هنری است که آن را خوب آموخته ایم.
هنر
"بودن یکی و نبودن دیگری" !!!
لازمه از مریم خانم و آقا یا خانم azad عزیز بابت پیغام ها ارسالی تشکر کنم
ضمنا من چون الان در عمروان حضور ندارم
اخبار کاملی از روستا ندارم
اگه محبت کنید و اخبار روستا رو برام ارسال کنید حتما در وبلاگ درج خواهم کرد
ضمنا طبق بررسی من عمروان به هر دو شکل امروان و عمروان استفاده شده و هر دو درسته
مثل طهران و تهران(به همین خاطره که میگن طهران نرفتی عمروان که رفتی)
ارادتمند همه عمروانی های عزیز
حلول ماه شوال و فرا رسیدن عید سعید فطر را بر همه مردم مسلمان و بر همولایتی های عمروانی
تبریک و تهنیت عرض می نمایم
امیدوارم طاعات همگی مقبول درگاه احدیت واقع شود.