جوش شیرین با نام علمی اسید کریستالین دی کربوکسیلیک سفید ،یک ماده آلی است
که به شدت خاصیت ضد اسیدی دارد .فرمول ساده این ماده C4H6O6 است و در
بسیاری از مواد غذایی به عنوان یک آنتی اکسیدانت قوی کاربرد دارد .
فواید
قطعاً اولین چیزی که با شنیدن کلمه جوش شیرین به ذهن شما میآید مادهای است که در شیرینی پزی از آن استفاده میکنند؛اما جوش شیرین دارای فواید بسیاری می باشد .
این مقاله تنها به منظور اطلاع رسانی بوده و نباید جایگزینی برای توصیههای متخصصان پزشکی تلقی شود.با احترام -مدیر وبلاگ
مدیرکل اوقاف و امور خیریه استان سمنان گفت: یک فقره وقف جدید در دامغان با رویکرد تقویت جامعه علمی و رسیدگی به دانشجویان یا دانش آموزان ثبت شد.
به گزارش دامغان نیوز به نقل از فارس، حجتالاسلام والمسلمین عبدالله واحدی ظهر امروز در گفتوگو با خبرنگاران اظهار داشت: برنامههای گستردهای در راستای افزایش شمار موقوفات در استان سمنان در دست اجرا است و اداره های اوقاف و امور خیریه شهرستانهای این استان نیز در این حوزه بسیج شدهاند.
وی ادامه داد: با توجه به اجرای این برنامه ها و تلاشهای صورت گرفته در هفته وقف، یک نفر از شهروندان دامغانی به وقف راغب شد و اقدام به وقف یک واحد آپارتمان خود در شهر دامغان کرد.
مدیرکل اوقاف و امور خیریه استان سمنان افزود: این واقف خیراندیش، یک واحد آپارتمان به مساحت ۱۱۰ متر مربع را برای تقویت جامعه علمی این شهرستان وقف کرده است.
واحدی بیان داشت: نیت واقف در این بخش، کمک به ساخت یا نگهداری خوابگاه دانشجویی یا دانش آموزی در روستای امروان دامغان که زادگاه واقف بوده، ثبت شده است.
وی اضافه کرد: واقف خیراندیش این موقوفه، «زهرا هوشمند» بوده که با حضور در اداره اوقاف و امور خیریه دامغان، این سنت حسنه را به جای آورد.
مدیرکل اوقاف و امور خیریه استان سمنان در بخش دیگری با اشاره به اهمیت کار رسانه ها در ترویج فرهنگ وقف تصریح کرد: رسانهها امروز باید در حوزه امور خیریه و وقف ورود پیدا کرده و مسائل را بیش از گذشته تبیین کنند.
واحدی با بیان اینکه صدقه و بسیاری از موارد دیگر مقطعی و جاری است اما وقف ماندگاری خوبی دارد، خواستار توجه به جایگاه وقف در کشور شد.
وی گفت: اگر فعالیتها در این حوزه تمرکز داشته باشد، میتواند به خوبی کارها را پیش ببرد و با خود موقوفات، به تنهایی میتوان کشور را اداره کرد و با توجه به حجم بسیار زیاد موقوفات دیگر نیازی به پول نفت نیست.
به گزارش دامغان نیوز مدیرکل اوقاف و امور خیریه استان سمنان گفت: همواره شاهد بودهایم که در بیمارستانسازی، مدرسهسازی، امور خیریه و صدقه خیران همواره از دولتها جلوتر بودهاند و در برهه کنونی اگر رسانهها دست در دست هم دهند و به تمرکز وقف توجه شود، میتوان شاهد اثربخشی بیشتری بود.
واحدی گفت: وقف به عنوان یک بنای الهی و سنت انسانی و ایرانی باید همواره مورد نظر قرار گیرد.
شهرستان دامغان دارای زبان فارسی است و فاقد لهجه خاصی می باشد. هر چند مردمان این منطقه نیز مانند سایر شهرها و مناطق ایران گویش های خاص خود را داشته و در صحبت های عامیانه از کلماتی که منحصر به این منطقه هست استفاده می کنند و بدیهی است از لهجه و گویش شهر های مجاور نیز تاثیراتی گرفته اند.بر این اساس گویش در مناطق مختلف دامغان یکسان نیست و روستاهای شمالی دامغان تحت تاثیر زبان مازندرانی بوده و مناطق جنوبی تحت تاثیر گویش شهر های جنوبی و روستاهای شرقی دامغان نیز تحت تاثیرگویش شاهرودی و مشهدی می باشند
لازم به ذکر است روستای امروان بدلیل داشتن مهاجرین و ساکنین زیادی در شهر های تهران و مازندران از این دو شهر تاثیر بیشتری گرفته است.
عمده خصوصیت لهجه دامغان و بالتبع لهجه امروان در نحوه ادای کلمات و تغییرات اندکی است که در آن ایجاد میکنندو به آخر تعدادی از کلمات نیز واو اشباع شده اضافه مینمایند.
بعنوان مثال:
خوردَم خُوردُم شنیدَم شنیدُم خَریدَم خریدُم
گفتَم گفتُم بریدَم بریدُم داشتَم داشتُم
آمَدَم آمِدُم بَستَم بِستُم
در گروهی دیگر شکل آن اندک تفاوتی می کند که قاعده خاصی ندارد:
چیدَم چیندُم ایستادَم اِستادُم
و در برخی موارد در اسامی نیز تغییراتی داده می شود:
شکم شُکُم روغن روغان
جالب اینکه در گذشته ما به بچه های روستای عبدالله آباد میگفتیم:
عبدالله آبادی ها هوو به آب میگن اوو به خواب میگن خوو به گاو میگن گوو
و همین شعر رو بچه های روستای عبدالله آباد برای ما میخواندند که:
عمروانی ها هوو به آب میگن اوو به خواب میگن خوو به گاو میگن گوو
و نکته در اینجاست که هر دو گروه درست میگفتند.
هر چند در حال حاضر نسل جوان و تحصیلکرده کمتر از گویش و کلمات قدیم بهره میبرند اما ذیلا بخشی از کلمات خاص مورد استفاده در امروان همراه با معانی- یا به تعبییری فرهنگ لغات روستای امروان – را جهت بهره مندی عزیزان ارائه مینماییم.
لازم به ذکر است این کلمات در خیلی از روستاهای شهرستان دامغان با همین معانی و گاه با تغییراتی اندک استفاده میشود وصرفا اختصاص به روستای عمروان ندارد.
ضمنا خواهشمندیم در تکمیل فرهنگ لغت زیر ما را یاری کنید.
ارادتمند –مدیر فعلی وبلاگ
آلنگور:صمغ درخت (بادام) آمخته:معتاد ، عادت کرده اَخم و تَخم =ترشرویی اشکیل:تقلب در بازی اِشکِنِک =مجازات اَمشُو =امشب اوسار =افسار اشنُفِه = عطسه اِشکول = تقلب در بازی اَلو = شعله ور شدن – گر گرفتن اُو = آب اَمرُو = امروز آب لَمبو = رسیده – آبکی اسِلُو = میوه درخت نارون آجن = سد و بندی کوچک که آبیاری را تنظیم کند. آرد بریانو = با آرد و شیره انگور می پزند آسانّو = قصه – افسانه آشمال = چاپلوس آفتُو = آفتاب خورشید آقِرُو = رسوب آب سماور باربِند= طویله تابستانی بالشم = بالش بالِش مار =نوعی سوسک سیاه و درشت. بَرزِخ = ناراحت بِرین کردن = تراشیدن پشم یا موی حیوان اهلی بَل بَل زدن = درخشیدن بَلُفت =سگ پیر از کار افتاده بَلم = علف هرزه بُنُو = گلوله نخ بُنین = قسمتی از حلقه در که زنجیر در آن قرار می گیرد پاتووه = ساق بند، شال، پارچه پشمی که زمستان به ساق پیچند پاکوُلو = روی دوش گرفتن کسی پُختو= فاخته پَنجه کِشو : نوعی فتیر که با دست درست می کنند پِی کَلِّگی : پشت گردن کسی زدن پَرچینو : ته مانده محصول زمین را جمع کردن پَرپَرو : پروانه پییو:مظهر قنات تِلو : خار تلیسه:گوساله ماده تول : گل آلود تَنگُل : دوک نخ ریسی تَنگله : پسر کوچکی که کمک پدرش باشد. تُنگُلو : تنگ آب،کوزه تَک وَتوش : حرکت و جستجو تُغُلی : گوسفند ماده جوان که باکره است دورَقانو : قرقره تو وتَغِلو : دچار سرگیجه شدن و دور خود چرخیدن تِشی : نوعی جوجه تیغی بزرگ که به جالیز هندوانه وخربزه آسیب می رساند. کارتِنو : عنکبوت تُتُم : منقار تَق : بوته هندوانه ، خیار، کدو، خربزه تُک : دهان تَموس : کپک تابیر : جای آفتاب گیر (متضاد نسام) تیلّو : سفال شکسته جُل : پارچه کهنه و تکه جِزقاله : چربی و دنبه گوسفند که آنرا داغ کنند و پس از خنک شدن در پختن نوعی فتیر استفاده کنند. جَنگ جَنگو : استخوان مفصل گوسفند جَنِگرِه : جنگی جزو:نوعی جیر جیرک وحشی که تابستان در صحرا وجود دارد جُوازِن : قطعه چوبی که وسط آن را گود کرده بصورت هاون چیزی در آن می کوبند جول : گود ، عمیق جوج کردن : گوژ کردن پشت، خمیده شدن و توی خود رفتن چُغا : تن پوش از نمد چِرز : نوعی پیچک که در باغهای انگور به صورت انگل دور بوته ها می پیچد و مواد غذایی آنها را می دزدد. چَغِر : چسبناک چوکولیدَن : زیر و رو کردن ، استعاره ای برای کنجکاوی کردن چفت : اصطبل گوسفندان در صحرا چاقولو : گنجشک چُسِنو : نوعی حشره باغی سبز رنگ بدبو چِفت : محکم ، چِفت کردن: محکم کردن چِکانِه : گوسفندانی که صاحبان آن اهالی ده هستند و چوپانش مزدور اهالی است چِشتِه خوردن : بر اثر سابقه طمع کردن چُک چُک : نجوا کردن ، در گوشی صحبت کردن چَک : قرعه کشی قطعات زمین کشاورزی بین زارعین چِکِل : کوه ، چیز محکم و با دوام چَکِّه : کف زدن چَم : راه وروش ، خلق و خوی (چَمِش دست منه : با خلق و خویَش آشنایی دارم و می توانم رامش کنم.) چُندِلو : روی دو پا نشستن چوو : شایعه (چوو انداختن : شایعه پراکنی کردن) چو : چوب چینه : دانه مرغ و کلافهای دیوار گلی خِلامِه : بره های گوسفند خُل : نوعی علف باغی خِرخِرِه : گلو خوش خوشان : وقت شادی و موفقیت خِلاشِه : ریزه های چوبکه روی آب حرکت می کند و آب آنرا می آورد خانابدان : خانه آبادان (نوعی تشکر) |
دُغ زدن : سوراخ کردن خمیر کلوچه با چنگال دَمی : دمپخت دال : پستان گاو و گوسفند درقانو : گردونک ، فرفره دَق : کچل ، بی مو دُروشُم : داغی که با آهن بر روی گوسفندان و سایر حیوانات می گذارند دینو : نوعی خار و بوته صحرایی که برای کرم ابریشم می گذارند تا روی آن پیله بتند دِرّ دیوانه : دیوانه زنجیری دَهَن دره : خمیازه دولخ کردن : گرد و خاک راه انداختن دُقُولو : قلقلک دائول : مترسک دست لاف : قرض کوتاه مدت (با یک دست از کسی قرض گرفتن و با دست دیگر پس دادن) ، عیدی گرفتن لغِلو : بچه قورباغه راشو:راست شو(بلند شو) رُخ : شاخه جوان و نورس درخت روشِه : اولین شیر گاو ، آغوز رَجِه : طناب برای آویزان کردن رخت شسته شده رِندو : ته دیگ ، برنج ته دیگ ریک ریک: خنده ، پوزخند زک وَزا : زایش زِنِگلاچو : زرد آل کال ـ چاقاله زور : کود گاو یا گوسفند، کود حیوانی سوچّو : قره قروت ، دوغ جوشیده شده سیروُ : نوعی نان با سبزی سارُق : بقچه سقلمه:مشت به پهلو کسی زدن سَه : ساختمان گلی و گنبدی دراز برای اصطبل یا کاهدان سَلمو : نوعی سبزی صحرائی و باغی سِهِه : ماسه سندلان:آدم بی قواره سو : تبار و نژاد (به معنی روشنایی) شِفتِ شور : ساده و دست و پا چلفتی شیشِک : گوسفند نر جوان شَواش : شاه باش (مراسمی در عروسی) شَخی : زمین لم یزرع و سله بسته شییو : کنه مرغ شین شینو : سوسک قرمز رنگ داخل حمام و خانه غیاق : نوعی گیاه شبیه خزه غُمبرو : قمری غُمبلِک: قارچ غَسِر : حیوان نازا غُرتِلِه: برآمدگی روی بدن، باد کردن فِش زدن : آب بینی را با فشار به بیرون پرت کردن کالِکو : خربزه کال کَل : بز نر کاچِّه : پر حرف کُماچ غَلیف : نوعی فتیر کلّه کِنو :حیوان وحشی کوچکی که سر مرغ ها را می کند و آنها را خفه می کند کَت : گل خشک شده، کلوخ کت کسن:نوعی سوسک سیاه کَشِه : گودی وسط دو بام خشقی و گنبدی کُل : لنگ کل پوست : سوسمار کَلِندان : شاه دانه کَلّه کِشو : دزدیده سرک کشیدن کور کَکُو : خفاش کِشِن کردن : صاف و هموار کردن تول : آب گل آلود گِرد الِه : دایره گیان : پستان حیوان گُندو : خمیر گردجهت پخت نان گُردو : کلیه حیوان یا انسان گَر : کچل گمبل:جفتک زدن حیوانات گوش گِزو : نوعی حشره تابستانی به اندازه خرخاکی گِرسا : گیرنده ، واگیر ، مسری گو به گو : دومرد که با خواهر یکدیگر ازدواج کنند گوز گولو:پشگل شتر لو : آغل گوسفندان که در زیر زمین ساخته می شود لاق : ترک خوردن زمین خشک - سوراخ لَخِه : آدم پست و با لباس پاره و ژنده لیتو : بچه گنجشک که هنوز پر در نیاورده لُپاندَن : لقمه بزرگ در دهان گذاشتن لپاسان:پهن و بی غواره-در مورد لباس استفاده میشود لاخِه : شاخه لَغِه : لگد گَنِس : خسیس مُلّا لولو : پرستو ُمل : بند- بند انگشت مُس مُس کردن : معطل کردن مُغو : نوعی سبزی باغی که با آن غذا می پزند ماچ : سگ ماده نِسام : سایه ناشور و نامال : کثیف ناتِرینگ : ضربه با انگشت وارِشو : مایه خمیر ، خمیری که پف کرده واشلو : علف درو ، داس والو : زگیل وِسنی : هوو همامو : نوعی حشره کوچک مورچه خوار که توی خاک رس گودالی ایجاد می کند تا مورچه داخل آن بیفتد |